بهار آمد گل و نسرین نیاورد
نسیمی بوی فروردین نیاورد
چه افتاد این گلستان را چه افتاد؟
که آیین بهاران رفتش از یاد
چه درد است این؟ چه درد است این؟ چه درد است؟
که در گلزار ما این فتنه کردست؟
بهارا، بنگر این دشت مشوش
که می بارد بر آن باران آتش
بهارا، بنگر این صحرای غمناک
که هر سو کشته ای افتاده بر خاک
بهارا، زنده مانی، زندگی بخش
به فروردین ما فرخندگی بخش
مبین کاین شاخه ی بشکسته خشک است
چو فردا بنگری، پر بید مشک است
اگر خود عمر باشد، سر برآریم
دل و جان در هوای هم گماریم
میان خون و آتش ره گشاییم
ازین موج و ازین طوفان برآییم
دگر بارت چو بینم، شاد بینم
سرت سبز و دلت آباد بینم
به نوروز دگر، هنگام دیدار
به آیینِ دگر آیی پدیدار...
ه. ا. سایه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر