با خودم می گویم کاش این آخرین روزهای سال 88 هرچه زودتر بگذرد اما بعد فکر می کنم سال 89 هم چیزی تغییر نخواهد کرد. همه چیز همان قدر تلخ و سیاه است که سال 88 بود و شاید حتی بدتر.
در آخرین روزهای سال 88 یکی از دوستانم، عبدالله یوسف زادگان، بازداشت شد. آدم هرچه قدر هم که تا به حال از خبر دستگیری ها ناراحت شده باشد و به حس و حال خانواده و دوستان آن شخص فکر کند، تا خودش تجربه نکند به عمق تلخی و وحشت نهفته در ماجرا پی نمی برد. بغض عجیبی دو روز است که گلویم را فشار می دهد هر لحظه که به عبد فکر می کنم گریه ام می گیرد، کاش اذیتش نکنند، کاش زودتر آزاد شود، کاش...
کاش این روزها و شاید هم ماه ها و سال های تلخ هر چه زودتر بگذرد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر