حس مزخرفِ "پوچی" ای که دچارش شده ام این روزها فلجم کرده... حس بی فایده بودن... این روزمرگی فرساینده که نمی توانم از آن فرار کنم... وقتی به همه اینها فکر می کنم چنان احساس عجز و ناتوانی می کنم که حتی توان گریه کردن ندارم...
۱ سال قبل
آدم اینجا تنهاست و در این تنهایی سایه نارونی تا ابدیت جاریست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر