لعنت به سی سالگی کلا!
مدت هاست دلم برای اینجا تنگ شده، برای خودم که می تونستم راحت و بی دغدغه کلی مزخرف بنویسم. هرچند دیگه تا حد زیادی وبلاگ نوشتن از مد افتاده ... اما نوشتن هنوز هم آرومم می کنه.
چند بار تا حالا بعد از یه مدت طولانی اومدم چند خط نوشتم و گفتم دلم برای اینجا تنگ شده و باز رفتم و پیدام نشده تا مدت ها؟
حس می کنم دچار یه بحرانم به نام بحران سی سالگی که نمی تونم از سر بگذرونمش. کل زندگیم پر شده از مفهوم پیشمونی! دائم فکر می کنم که چقدر اشتباه کردم مثلا تو چی و چی و چی و چی! بعد هم به خودم می گم حالا که دیگه دیر شده دیگه گذشت... یعنی انقدر تنبلم که حوصله تغییر دادن هیچ چیز رو هم ندارم. خلاصه نمی دونم از این بحران مزخرف کی عبور می کنم و این حس مزخرف بازنده بودن و کلا اشتباه زندگی کردن کی تموم می شه!
این حس مزخرف لعنتی باعث می شه نتونم از اون قسمت هایی از زندگیم که ازشون پشیمون نیستم و دوستشون دارم هم لذت ببرم!
لعنت به سی سالگی کلا!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر