من معمولا هر وقت که بی کار می شوم و کلا هر وقت که سختی های زندگی اندکی کم می شود یاد این پرسش می افتم که من از زندگی چه می خواهم... حالا که نیمی از زندگی ام گذشته است چقدر از نقطه ای که ایستاده ام راضی هستم و نقطه بعدی که می خواهم ده سال بعد بر آن بایستم کجاست؟
مثل همیشه پاسخی برای پرسش هایم ندارم. خیلی از خودم راضی نیستم چون می توانستم بهتر باشم. اما مشکل اصلی این است که دقیقا و شاید اصلا نمی دانم که دلم می خواهد ده سال دیگر کجا باشم...
با وجود همه این حرفها، می دانم آدم هایی هستند که مطمئنم می خواهم با آنها باشم و می دانم خوب بودنشان برایم مهم است...
شادی ام با این آدم ها تکمیل می شود و بدون آنها غمگینم... آیا می توانم همه زندگی را با این معیار تعریف کنم؟ آیا بعدها احساس رضایت خواهم کرد؟
۲ نظر:
منم فکر می کنم که یک بخش مهمی اش مربوط به آدمهای دور و برمه. اما یک بخش مهم دیگرش هم مربوط به خودمه. دلم می خواد ده سال دیگه یک آدمی باشم که از خلوت کردن با خودم نترسم. خودم رو دوست داشته باشم
شووور
ارسال یک نظر