همیشه طوفان و رگبار و رعد و برق مضطربم می کند... اما وقتی خودم از قبل مضطرب هستم و وجودم پر از واهمه، این همنوایی طبیعت با اضطراب های من در درونم غوغایی به پا می کند و بی تاب تر می شوم، پر از ترس و دلشوره، پر از غم از این همه تلخی و سختی، و دوست دارم زار زار گریه کنم...
خیلی سعی می کنم که نشکنم، زیر این همه فشار. نمی دانم این همه تحمل و این همه امیدی که به خودم تزریق می کنم به خاطر خودمه یا به خاطر تو و محبت های بی دریغت...